بیر شاعیر صاف- صاف دولانیر تنهالاردا، شعیر سویله یرك

نظریات:

نیمة دوم قرن بیستم را نیمة خلق تئوریها دانسته‌اند. به عنوان مثال می‌توان از ظهور نظریة «ساختارگرایی» در زبان شناسی،. 
مهم‌ترین نظریه‌ای كه در زبان شناسی ایجاد شد و بسیاری از علوم، همچون ادبیات، جامعه شناسی، روان شناسی و ... را تحت تأثیر قرار داد، نظریة ساختارگرایی است كه توسط فردیناند دو سوسور زبان شناسی سوئیسی بیان شد. یكی از محصولات این نظریه تمایز میان زبان و گفتار است،

(Langue) و گفتار (parol) اما مهم‌ترین بخش این نظریه، توصیفی بود كه سوسور از «نشانه» ارائه داد كه خود مبنای دانش جدید «نشانه‌شناسی» قرار گرفت
سوسور نشانه را رابطة میان دال و مدلول تعریف كرد.

سوسور این نظریه را مطرح كرد كه هدف مطالعات زبان شناختی توجه به نظام زیربنایی قرارداد ها ست (واژه ها و دستور زبان) كه به موجب آن نشانه ( واژه- واحد اصلی معنا ) می تواند معنا داشته باشد. نشانه شامل دال و مدلول است.دال تصویر واژه است، چه آوایی چه بصری و مدلول مفهوم ذهنی آن. سوسور به تمایز یك نام و یك شئ اشاره نمی كند بلكه به تمایز میان تصویر واژه و مفهوم آن اشاره دارد.
اولین اصل نظریه سوسور این است كه نشانه (دال و مدلول) اختیاری ست؛ زبان های مختلف نه تنها دال های متفاوتی را مورد استفاده قرار می دهند بلكه دنیای محسوسات را به شیوه ی خود تقسیم بندی می كنند (اختیاری بودن نشانه در سطح مدلول) پس زبان تنها یك روند نام گذاری ساده نیست كه از طریق نام گذاری اشیأ و مفاهیمی عمل كند كه هر یك وجودی با معنای مستقل (هستی های از پیش موجود) دارند. (استدلال این است كه اگر این گونه بود برای واژه ها معادل های دقیق معنایی در زبان های مختلف می داشتند) از نظر سوسور زبان نظامی از تمایز ها ست كه در آن هر واژه تنها با توجه به آن چه نیست معنا دارد.(غذا - غیر غذا،نظام تقابل های دو دویی).
سوسور تمایز دیگری نیز میان دو جنبه ی هم زمانی و در زمانی زبان قائل می شود. "هم زمانی" جنبه ساختاری زبان را مطرح می كند (نظام در یك لحظه ی خاص) و "در زمانی" به تاریخ زبان می پردازد (تغییراتی كه در طول زمان در قرارداد های زبانی به
وجود آمده).

زبان شناسی و بخصوص آموزش های زبان شناسی سوئیسی فردیناند دوسوسور تأثیر بسزایی بر نظریات 
ادبی در قرن بیستم داشته است . سوسور معتقد بود كه زبان شناسی باید از بررسی « در زمانی » زبان ، یعنی 
بررسی چگونگی تحولات تاریخی زبان فراتر رفته و به بررسی « هم زمانی » بپردازد ؛ یعنی زبان را در 
حكم نظامی كه در یك سطح زمانی عمل می كند تلقی كند . او زبان را به دو سطح « زبان » یعنی آن نظام 
زیرساختی كه ناظر بر كاربرد زبان است و گفتار یعنی زبان آنگونه كه در واقع و در عمل به كار گرفته می 
شود تقسیم كرد . بنیاد ساختار « زبان » آن است كه كلمات نشانه هایی اختیاری اند ؛ یعنی تقریباً كلیه ی این 
نشانه ها بر مبنای نوعی قرارداد تعیین می شوند . پس معنا حاصل ارجاع كلمه به جهان خارج ، و یا به افكار 
.و مفاهیمی كه در جهان خارج از زبان وجود دارند نیست ؛ بلكه حاصل تمایز بین خود نشانه های زبانی است 
( تأكید سوسور بر زبان در حكم یك نظام دلالت هم زمان بود با تحولاتی در نقد صورتگرایانه ( فرمالیستی
.آموزش های سوسور بر طرفداران رویكرد صورتگرایی در ادبیات تأثیر در خور توجهی داشته است 
شاید بتوان گفت نخستین كسانی كه تحت تأثیر چنین نگرشی به زبان ، از منظری تازه به ادبیات نگریستند 
صورتگرایان روس بودند . اینان اساساً به بررسی ساختار ادبیات 
می پرداختند ، با « چونی » ادبیات ، یعنی با ماهیت متمایز ادبیات به عنوان شاخه ای از هنر سر و كار داشتند 
و نه با چیستی اش . بدیهی است كه این خصیصه های متمایز ، ساختاری را در خود اثر می جستند و نه در 
پدید آورنده ی آن ، شعر را می كاویدند و نه دنیای شاعر را . پس صورتگرایان روس توجه خود را به كاربرد 
متمایز زبان معطوف كردند و بر این نكته پا فشردند كه واژگان ، شعر را می سازند

كتاب «تحلیل انتقادی گفتمان » نوشته دكتر فردوس آقاگل‌زاده در نشست نقد و بررسی كتاب شهر كتاب  با حضور مؤلف، دكتر محمدجواد غلامرضا كاشی و دكتر محمد دبیرمقدم مورد تحلیل و نقد قرار گرفت اشاره به سه انقلابی كه در تاریخ زبانشناسی رخ داده‌است و همچنین انقلاب چهارمی كه برخی به آن باور دارند، خاطر نشان كرد: آنچه به عنوان شروع انقلاب اول در تاریخ زبانشناسی ثبت و ضبط شده، به 1786 باز می‌گردد و خطابه معروف حقوقدان انگلیسی، ویلیام جونز، كه وقتی متون سانسكریت را با فارسی باستان و لاتین مقایسه كرد، شباهت‌های فراوانی بین این متون یافت و معتقد شد كه این زبان‌ها از یك منشا واحدی كه زبان هند و اروپایی مادر است، سرچشمه گرفته‌است. این شروع انقلاب اول در تاریخ زبانشناسی‌است.

متعاقب آن بحث سرنوشت زبان‌ها، خانواده زبان‌ها و اینكه این زبان‌ها از چند گروه سرچشمه گرفتند، شروع شد و این اولین انقلاب در تاریخ زبانشناسی ذیل عنوان «تاریخ‌گرایی» مطرح شده‌است. در این دوره نگاه زبانشناسان معطوف به تحولات تاریخی و به اصطلاح "در زمانی" بود و تبیین هر پدیده زبانی را با توجه به گذشته می‌دیدند.

انقلاب دوم در تاریخ زبانشناسی با آرای دو سوسور آغاز می‌شود. زبانشناسی سوسور واكنشی به تاریخ‌گرایی و انقلاب نخست بود. سوسور پایه‌گذار ساخت‌گرایی‌است. آنچه سوسور در این بحث مطرح می‌كرد، توجه به وضعیت هم‌زمانی است نه تبیین‌های تاریخی. اما جوهره بحث سوسور مبتنی بر مفهوم نشانه است. نشانه از نظر سوسور واژه است و به یك معنا زبانشناسی سوسوری، واژه بنیاد است. او از دال و مدلول كه دو بخش عمده نشانه هستند، صحبت می‌كند. سوسور زبان را نظامی از نشانه‌ها می‌داند عمده فعالیت‌های زبانشناسی در دوره ساخت‌گرایی كه به نیمه اول قرن بیستم مربوط می‌شود به صرف یا ساخت واژه و نظام واجی و آوایی توجه داشت. البته در این دوره در مكتب پراگ زبانشناسی متن مطرح شد. پس طلایه‌ای از تحلیل گفتمان در مكتب پراگ دیده می‌شود. آن مكتب به نقش‌گرایی و كاركردگرایی اعتقاد داشت.

در سال 1957 سومین انقلاب در تاریخ زبانشناسی رخ می‌دهد كه با آرا و افكار چامسكی مطرح می‌شود. انقلاب او از این نظر در خور توجه است كه او زبانشناسی را نحو - بنیاد كرد و جمله را واحد مطالعه برای زبانشناسی قرار داد. بنابراین زبانشناسی یك سیر تكوینی را طی كرد. منظر غالب چامسكی از 1957 تا امروز در امریكای شمالی و رویكرد آن به نام زبانشناسی زایشی، تفكر غالب است. این یكی از پارادایم‌های مطرح در زبانشناسی امروز است.

انقلاب چهارم

اما از حدود دهه شصت میلادی كسانی منظری را مطرح كردند كه انقلاب چهارم در زبانشناسی شده‌است. آنها تفكر پراگماتیستها را احیا كردند كه پارادایم رقیب زبانشناسی چامسكی‌است. این رویكرد چهارم رویكردی كاركردگرا و نقشگراست كه معتقد است واحد مطالعه زبان باید گفتمان باشد. بنابراین این رویكرد به لحاظ فلسفی، تجربه‌گراست و معتقد است آنچه بالا قرار می‌گیرد، بافت است. این رویكرد، زبانشناسی را با جامعه‌شناسی عجین میداند. اما رویكرد چامسكی زبانشناسی را با روانشناسی و نهایتاً زیست‌شناسی مأنوس می‌شمارد او فرایند گفتگو را ساخته شده از دو بخش روانشناسانه و فیزیكی می‌‌داند، ولی ساختار زبان را در ارتباط با پاره‌ای از بخش روانشناسی می‌‌شناسد كه پیوند میان الگوی آوایی و معنا در اندیشهٔ آدمی است. نشانه‌شناسی او از همین پیوند ریشه می‌گیرد

ساخت گرایی كه یكی از مهمترین انقلابهای علمی است و در قرن بیستم تمام حوزه های علم و دانش را متأثر ساخته ، خود با زبان شناسی شروع می شود. قبل از سوسور كار زبان شناسان این بود كه سیر تطور واژگان را در طول زمان و بین چند زبان مختلف مطالعه و بررسی كنند. اما سوسور در اولین قدم اعلام كرد، آن چه تا كنون به عنوان زبان شناسی مطرح شده، زبان شناسی "در زمانی" بوده است. اما زبان شناسی مورد نیاز ما در قرن بیستم زبان شناسی " هم زمانی" است . به این معنی كه زبان را باید به عنوان یك عنصر ساكن در نظر گرفته و بررسی كنیم. سوسور زبان شناسی را یك بخش از دانش بزرگتر نشانه شناسی می دانست.

دومین و اساسی ترین نكته ای كه سوسور بیان می كند این است كه مدلول یك كلمه با عین خارجی یا مصداق آن تفاوت دارد. او معتقد است هر نشانه در درون خود شامل دو بخش است: دال و مدلول. در مورد كلمه، صورت نوشتاری یا گفتاری آن دال محسوب می گردد و مدلول برآیندی ذهنی است از تمام مصداق های ممكن در جهان خارج كه به واسطه كاربرد كلمه در ذهن تداعی می شود.

از نظر سوسور  هر زبان صحبت شده ای لغات متفاوتی را به كار می برد و همگی آنها در اغلب موارد به امور مشابه دلالت می كنند . یعنی همه جوامع دارای اشتراكات فرهنگی ا ند ، حتی اگركه زبان هایشان متفاوت باشد . سوسور مفهوم نشانه را به كار برد تا معنای مطالعه این اشتراكات را مشخص كند . سوسور گفتار را جریانی از زبان می‌داند كه افراد برای بیان اندیشه‌هایشان به كار می‌برند و چون گفتار فردی است خصوصیات آن در افراد گوناگون متفاوت است . ولی افراد هیچگاه نمی‌توانند زبانی را كه به آن تكلم می‌كنند دگرگون ساخته و تغییر دهند. بنابر اعتقاد سوسور مدلول در پشت دال قرار دارد و شناسایی آن فقط از راه شناسایی دال صورت می‌گیرد. از نظر وی، زبان ارتباطی بین صوت و فكر است و این پیوند بین مفهوم بیان یا دال و مدلول یك نقش پنداشته می‌شود و صورتی كه از این پیوند پدید می‌آید دارای معنی است ، زیرا این صورت نماینده و رابطه بین صوت و مفهوم ذهنی است . سوسور این ارتباط دال و مدلول را نشانه زبانی خوانده و آن را قراردادی می‌داند. مكاتب دیگر بعد از سوسور ایده او را پروراندند. با این تفاوت كه از روش جانشین‌سازی واحدهای صوتی در محیط یكسان استفاده نمودند تا روشن كنند كه آیا این جانشین‌سازی موجب تغییر معنا می‌شود یا خیر. بدین ترتیب بود كه واج دارای نقش متمایزی گردید.

.

 برای سوسور نشانه یك واحد دو وجهی از دال و مدلول است . این واحد بوسیله فرهنگ متأثر می شود . یعنی انتصاب دالی نظیر لغت صندلی و مدلول آن یعنی آنچه كه یك گروه خاص استعمال كنندگان می فهمند تا به معنای آن پی ببرند، بوسیله رهنمودهای فرهنگی به وجود می آید به علت آموزش در كودكی ما زبانی را یاد می گیریم یا در آن جامعه پذیر می شویم كه آن را صحبت می كنیم تا تفكراتمان را بیان كنیم . عمل فردی این روند را سوسور گفتار می نامید . او متوجه شد كه زبان تحت تأثیر ساختار بوده و آن یك پدیده فرهنگی است . این امر به چندین مسأله دیگر هدایت می شود . ساختار زبان از دو جهت بیان می شود . یعنی دو شیوه متمایز معنایی وجود دارند كه بوسیله ساختار فهمیده می شوند . از یكسو هر بیانی شامل زنجیره ای از لغاتی است كه در زمان مطابق با پیوند همنشینی آشكار می شود . هر كدام از لغات معنای جمله را بوسیله قرار گرفتن درون بافت لغات دیگر منتقل می كنند . مجموعه قوانین با جانشینی لغات كنترل می شوند كه به عنوان نحو شناخته شده و معنایی كه از همنشینی هر لغت در جمله ایجاد می شود به طور مجازی رخ می دهد كه روش دیگری برای روابط همنشینی است . جمع آوری لغات پسر ، سگ ، این ، آن و تغذیه كردن معنایی را به وجود می آورد زمانیكه ما آنها را به صورت مجازی برای مثال این گونه "این پسر آن سگ را سیر كرد" مطابق با قوانین تعیین شده اجتماعی نحو مرتب می كنیم . به علاوه با رابطه همنشینی ، هر كاربرد لغت یك ضرورت است تا از یك زنجیره لغات وابسته انتخاب شود  حضور هر لغت مفروض نظیر پسر ، وجود لغات بسیار غایبی را دلالت می كند كه به طور مشابه می توانستند مستقر شده باشند نظیر جوان ، مرد ، بچه و غیره. این غیاب با لغات همایند جنبه جانشینی معنا را ایجاد می كند . استفاده درست از لغات با قوانین معناشناسی كنترل می شوند . علاوه بر این به دلیل اینكه معنای لغات به طور جزئی به وجود می آیند در مقایسه با آنچه كه حاضر و غایب است و آنچه كه هر لغت بر طبق همایندهای آن ایجاد می كند، این جنبه به عنوان قلمروی استعاری یا جنبه همزمانی نامیده می شود یعنی تمایزهایی را در بر می گیرد كه بعد از گذشت مدتی صورت بندی شده اند . برای سوسور كل زبان مبتنی بر روابط است . این ها از طریق تفاوت یا تقابل مطابق با جنبه مجزای روابط همنشینی و جانشینی ساختار بندی شده بودند . به نوبت ، ساختار همنشینی و همایندها در ذهن با هر یك از واحدهای آن به وجود می آیند كه همیشه به یكدیگر مرتبطند به طوریكه آنها به طور دو جانبه به یكدیگر وابسته اند . برای سوسور زبان یك پدیده روابط ساختاری و تفاوت است به طوریكه درستی پدیده ارتباط بوسیله گفتارتعیین می شود . معنا به طور هم زمانی و در زمانی دقیقاً با مكانیسم مشابه ، یعنی تفاوت ایجاد می شود . آنچه كه لغت به لغت كنار هم قرار می گیرند و آنچه انتخاب شده و یا نشده یا به تعویق افتاده و تداعی شده بوسیله تفاوت تعریف می شود . بعداً خواهیم دید كه چطور این فرض برای شالوده شكنی مهم است . روابط همنشینی و جانشینی ، ساختار زبان را تشكیل می دهند و حضورشان نظامی از معنا را به وجود می آورد كه به علت قوانین تركیبی همایند و تقابل سر بر می آورد . این ها به لحاظ اجتماعی مناسبند اما قوانین دلبخواهی تركیب یعنی رمز( code) نامیده شده اند . از دیدگاه نشانه شناسی همه پدیده های فرهنگی نظام معانی اند زیرا كه آنها مطابق با روابط و تضاد جنبه های جانشینی و همنشینی ساختار بندی شده اند . نشانه شناسان نشان داده بودند كه چطور نمودهای فرهنگی دیگر نظیر آشپزی می تواند نظام های معنایی را مورد توجه قرار دهد زیرا آنها یك ساختار نظیر زبان را متأثر می كنند . رهیافت سوسور به پرسمان ارتباط مربوط بود به طوریكه آن به عمل گفتاری مربوط می شد. با وجود این او با پدیده زبان نیز به مثابه بیان فرهنگ مرتبط می شد . زیرا در همه زبان ها واحد دال با مدلول یك قرارداد فرهنگی است . بنابراین نشانه سوسور بوسیله فرایند های فرهنگی مشخص می شود . یكی از مهمترین جنبه ها برای اودلبخواهی بودن یعنی ماهیت قراردادی نشانه است . هیچ علل مطلق یا استعلایی وجود ندارد كه ضرورت دال خاصی رابا یك مدلول ایجاب كند . به جای آن در زبان ، فرایند اجتماعی كنش متقابل از میان صحبت كنندگان با دال های مناسب برای هرمدلول تعریف می شود و همچنین طیف معنایی برای هر دال به دلیل حضورمترادف ها یا حشوها در نظر گرفته می شود. طبق نظر سوسور :
" پیوند میان دال ومدلول دلبخواهی است به این دلیل كه من كل را بوسیله نشانه معنی می كنم كه از ارتباط دال و مدلول حاصل می شود . بنابراین من به راحتی می توانم بگویم ، نشانه زبان شناسی دلبخواهی است . ایده خواهر به توالی صدای خ – و – ا – ه – ر مرتبط نیست كه به عنوان دال آن در زبان فرانسه كار كند ، آن می توانست به یك اندازه دقیقاً هر توالی دیگری را نشان دهد و به وسیله تفاوت ها از میان زبان ها و با وجود بسیاری زبان های متفاوت اثبات شود. 
ویژگی دوم طرح سوسور این است كه نشانه ها برای ارتباط به كار می روند ، یعنی آنها تعمدی اند  همان گونه كه اكو اظهار می كند : بر طبق نظر سوسور نشانه ها ایده ها را بیان و فراهم می كنند كه آن با تفسیر افلاطونی از ایده یكی نیست . چنین ایده هایی باید وقایع ذهنی باشند كه به ذهن انسان مرتبطند . بنابراین نشانه تلویحاً به عنوان یك ابزار ارتباطی در نظر گرفته می شود كه میان دو انسان عملاً رخ می دهد و هدف آن ارتباط یا بیان چیزی است . "

زبان یعنی گفتارها معطوف می‌كند. در سبك شناسی ساختاری هر چند، منتقد علاقه‌مندی خود را به حفظ نظریه‌پردازی در باب ادبیات حفظ می‌كند. اما اصلی‌ترین كوشش او تشریح مصادیق و الحان مختلف ادبیات، یعنی ژانرهای مختلف و چگونگی متابعت یا عدول از معیار مسلط و نرم (norm) تثبیت شده است.

اما آن چه در نقد ساختاری بیشترین اهمیت را دارد آن است كه این روش نمی‌كوشد تا معانی درونی اثر را آشكار كند، بلكه كوشش آن بر این است كه سازه‌های یك متن را استخراج كند. به گفته لوی استروس، شاید روش ساختارگرایی چیزی بیش از این نباشد، تلاش برای یافتن عنصر دگرگونی ناپذیر در میان تمایزهای سطحی.

فردیناند سوسور الگویی دو وجهی از نشانه ارائه میدهد:

نشانه از دو وجه دال(تصویر صوتی) و مدلول(مفهومی كه دال به آن دلالت میكند) تشكیل شده است.

دال (signifier)و مدلول(signified)عناصر جدا از هم نیستند بلكه معنای هر یك از آنها وابسته به وجود دیگری است. یك نشانه واجد هر دو این هاست. دال+مدلول=نشانه

از دید سوسور نشانه ی زبانی رابطه ی بین یك چیز و یك نام نیست بلكه رابطه ی میان یك مفهوم و یك الگوی صوتی است.تصویر صوتی جنبه ی فیزیكی ندارد و تنها جنبه مادی اش بازنمود دریافت حسی ماست.

مدلول برابر مصداق مادی ای در جهان خارج نیست بلكه یك مفهوم ذهنی است. نشانه اساسا غیر مادی است،وقتی در مورد افكارمان صحبت می كنیم با اشیا روبرو نیستیم بلكه تنها  تصوری از آنها داریم.

نشانه چیزی جدا از متن(text) نیست بلكه مجموعه ایست از آوا ها كلمات رنگ ها صدا ها و... كه یك متن را می سازد. نشانه كلیتی است از پیوند دال و مدلول.رابطه ی دال و مدلول را دلالت(signification ) مینامند دال و مدلول را در عین به هم پیوستگی میتوان برای مقاصد تحلیلی از هم جدا كرد.

حال آنكه دال و مدلول عناصر منفرد و جدا از هم نیستند بلكه مانند دو روی یك برگ كاغذ به هم پیوسته اند.دالی كه بر هیچ مدلولی صدق نكند صدای گنگی بیش نیست و مدلولی كه هیچ صورتی برای دلالت به آن نباشد وجود ندارد. دو پیكانی كه سوسور در این نمودار كشیده نشان دهنده ی تعامل دو سویه ی این دو عنصر نشانه است.

از دید سوسور دال و مدلول جنبه ی روان شناختی دارند نه مادی.سوسور این نظام انتزاعی- اجتماعی را لانگ می نامد. سوسور می گوید: زبان جنبه اجتماعی گفتار است و در ورای فرد قرار دارد و فرد هیچگاه نمی تواند خود به تنهایی آنرا بیافریند یا دگرگون كند؛ زبان به موجب نوعی قرارداد كه به امضای همه اعضای جامعه رسیده است وجود دارد. ویژگی خاص این قرارداد آن است كه هیچ كس قبل از امضای آن فرصت و امكان ارزیابی اش را پیدا نمی كند. فرد زبان را كسب می كند قبل از آنكه بتواند مستقل از دیگران بیندیشد. در واقع شرط آنكه فرد بتواند برای خود(مستقل از دیگران) بیندیشد كسب زبان است. در واقع اساساً هیچ رابطه طبیعی وجود ندارد كه بتوان رابطه نشانه ای را برمبنای آن ارزیابی كرد بنابراین زبان از یك سو ضروری است(باید آن را آنگونه كه هست بپذیرد) واز سوی دیگر نظامی اختیاری است(یعنی می توانست به هر شكل دیگری باشد) در یك كلام زبان قراردادی است. مفهوم زبان(لانگ) به طور اجتناب ناپذیر به مفهومی می انجامد كه سوسور ارزش(تمایز) نامیده است .

 صورت مادی نشانه را علامت میگویند پس علامت ها نشانه نیستند بلكه جزیی از آنند.

سوسور می گوید در درون نظام زبان همه چیز وابسته به روابط است.هیچ نشانه ای قائم بر خود معنی نمی یابد بلكه ارزش آن ناشی از رابطه ی آن با نشانه های دیگر است. واژه ی شیر را در نظر بگیرید،آیا میتوانید بدون توجه به بافت(context) آن را معنا كنید؟

نكته ی دیگر این است كه مفاهیم به موجب محتوایشان تعریف نمی شوند بلكه از طریق تقابل با دیگر اجزای همان نظام ارزش می یابند.مثل مفاهیم خوب،زیبا،زندگی كه بدون بد،زشت و مرگ معنای ندارند.

فردینان دوسوسور، زبانشناس سوئیسى و چارلزساندرس پیرس، فیلسوف آمریكایى، كه تقریباً هم عصر بودند،بنیانگذاران علم نشانه شناسى محسوب مى شوند. مفهوم نشانه از دیدگاه سوسور الگوى سوسور از نشانه، الگویى «دو وجهى» است. در الگوى سوسورى هر نشانه تشكیل شده از: *  «دال» (signifiant )؛ تصویر صوتى 
*  «مدلول»(signifie) ؛ مفهومى كه دال به آن دلالت مى كند. از دید سوسور، نشانه زبانى نه یك شىء را به یك نام، بلكه یك مفهوم را به یك تصور صوتى پیوند مى دهد و نشانه كلیتى است ناشى از پیوند میان دال و مدلول كه رابطه بین دال و مدلول را اصطلاحاً «دلالت»(signification) مى نامد. سوسور متذكر مى شود كه این دو وجه نشانه، وابستگى متقابل به یكدیگر دارند و هیچكدام مقدم بر دیگرى نیستند. دال بدون مدلول، یا به عبارتى دالى كه به هیچ مفهومى دلالت نكند، صدایى گنگ بیش نیست و مدلولى كه هیچ دالى (صورتى) براى دلالت بر آن وجود نداشته باشد، قابل دریافت و شناخت نیست. در واقع، محال است كه نشانه از لفظ بدون معنى و یا معنى بدون لفظ تشكیل شده باشد. سوسور تأكید مى كند كه دال و مدلول (یا صدا و اندیشه) همچون دو روى یك كاغذ از هم جدایى ناپذیر هستند. این دو وجه نشانه ارتباط تنگاتنگ ذهنى دارند.

به باور سوسور، دال و مدلول جنبه روانشناختى دارند و هیچ یك بعد مادى ندارند، هر دو از نوع «صورت» هستند و نه جوهر . به نظامى انتزاعى و اجتماعى تعلق دارند كه سوسور آن را «لانگ»(langue) مى نامد. نشانه زبانى رابطه بین یك شىء و یك نام نیست، بلكه رابطه اى است بین یك مفهوم و یك الگوى صوتى. الگوى صوتى به واقع از نوع صوت نیست؛ چرا كه صوت مادى (فیزیكى) است در حالى كه الگوى صوتى، پنداشت(impression) روانشناختى شنونده از صوت است آنگونه كه از طریق حواس دریافت مى كند. الگوى صوتى را تنها از آن جهت مى توان «مادى» تلقى كرد كه بازنمود دریافتهاى حسى ما هستند. بدین ترتیب، الگوى صوتى را مى توان از«مفهوم»، بازشناخت. مفهوم نسبت به الگوى صوتى از نوع انتزاعى تر است . 
در الگویى كه سوسور از نشانه ارائه مى دهد، «مصداق» جایى ندارد. به بیانى دیگر، در دیدگاه سوسور، ارجاع به اشیاى موجود در جهان خارج در نظام زبان و فرایند دلالت جایگاهى ندارد. و در این الگو مدلول برابر با مصداقى مادى در جهان خارج نیست، بلكه مفهومى ذهنى است. در چنین نظام زبانى اى، نشانه ها به مفاهیم دلالت مى كنند و نه به چیزها، و زمانى كه درباره چیزها صحبت مى كنیم، در سطح مقوله هاى مفهومى آن «چیزها» با هم ارتباط برقرار مى كنیم. بنابراین، در دیدگاه سوسور نشانه به طور كلى «غیر مادى» است و این نكته اى است كه باید به آن توجه داشت.

تا به اینجا به ساختار نشانه از دیدگاه سوسور اشاره شد، و حال به جایگاه نشانه در كلیت نظام زبان از دید سوسور مى پردازیم. به عقیده سوسور، نشانه ها فقط به مثابه واحدهاى یك نظام صورى، كلى و انتزاعى معنا پیدا مى كنند. برداشت او از معنا كاملاً ساختارى و مبتنى بر رابطه است: اولویت به روابط نشانه ها در درون یك نظام داده مى شود تا به چیزهاى جهان خارج (معناى نشانه ها ناشى از رابطه نظام یافته آنها با یكدیگر است تا ویژگیهاى ذاتى نشانه ها یا هر گونه ارجاع به چیزهاى مادى در جهان خارج). سوسور نشانه ها را بر اساس نوعى ماهیت «جوهرى» یا ذاتى تعریف نمى كند. به عقیده او نشانه ها در اصل به یكدیگر ارجاع مى دهند. در درون نظام زبان «همه چیز وابسته به روابط است.» هیچ نشانه اى قائم به خود معنا نمى یابد، بلكه ارزش آن ناشى از رابطه آن با نشانه هاى دیگر است. هم دال و هم مدلول مفاهیمى تقابلى و مبتنى بر جایگاه و رابطه شان با دیگر اجزاى نظام هستند. فردریك جیمسون در این باره مى گوید: «این واژه یا جمله منفرد نیست كه شىء یا رویدادى در جهان خارج را «بازمى تاباند» و یا «جایگزین» آن مى شود، بلكه این كل نظام نشانه ها، كل دامنه لانگ است كه به موازات واقعیت جریان دارد؛ به عبارت دیگر این كلیت نظام یافته زبان است كه با هر ساختار جهان خارج قابل قیاس است، و درك ما، از این كلیت یا گشتالت به كلیت دیگرى در جریان است و مبتنى بر تناظرى یك به یك نیست.
سوسور به مفهومى به نام «ارزش» نشانه اشاره مى كند. ارزش هر نشانه به روابط آن نشانه با دیگر نشانه هاى درون نظام وابسته است. سوسور براى نشان دادن مفهوم ارزش، بازى شطرنج را مثال مى زند. او مى گوید كه ارزش هر مهره در شطرنج وابسته به جایگاهى است كه آن مهره در شطرنج (و در روى صفحه شطرنج) در تقابل با مهره هاى دیگر دارد و جنس و شكل مهره ها بر ارزشى كه هر مهره در نظام انتزاعى بازى شطرنج دارد، تأثیر نمى گذارد. نشانه چیزى بیش از مجموع اجزاى آن است. در عین آن كه فرایند دلالت به وضوح به رابطه بین دو جزء نشانه وابسته است، ارزش نشانه را رابطه بین نشانه با دیگر نشانه هاى درون نظام (كه یك كلیت است) تعیین مى كند. به بیانى دیگر، از طرفى ما رابطه درونى نشانه را داریم و از سویى دیگرشاهد رابطه بیرونى نشانه با نشانه هاى دیگر نظام هستیم. سوسور مى نویسد: «مفهوم ارزش . . . نشان مى دهد كه اشتباه بزرگى است اگر نشانه را صرفاً تركیب صدایى بخصوص با مفهومى بخصوص بدانیم. اگر نشانه را حاصل این تركیب بدانیم آن را منفرد تلقى كرده ایم و از نظامى كه به آن تعلق دارد جدایش كرده ایم؛ یعنى به عبارتى پذیرفته ایم كه مى توان از نشانه هاى منفرد شروع كرد و نظام را با كنار هم قرار دادن آن نشانه ها ساخت. در حالى كه برعكس، نظام به مثابه كل همگن و واحد، نقطه آغاز است، و از آنجاست كه مى توان از طریق روندى تحلیلى اجزا و عناصر سازنده اش را شناخت» ( فردینان دوسوسور، ۱۳۷۸؛ ص۱۱۲). به این اعتبار مى توان    گفت كه سوسور بین آنچه كه در درون نشانه اتفاق مى افتد یعنى دلالت دال به مدلول، و مفهوم ارزش (كه به رابطه نشانه ها با یكدیگر در درون نظام مربوط مى شود) تمایز قائل مى شود
سوسور بر افتراق بین نشانه ها تأكید دارد. برداشت سوسور از معنى (كه حاصل شبكه روابط درون نظام است) جنبه افتراقى دارد. از دید او زبان نظامى از تمایزها و تقابلهاى نقش مند است. جان استروك در توصیف اهمیت نظام تقابلى نشانه ها مى نویسد؛«زبان یك واژه ناممكن است چرا كه همین یك واژه براى همه چیز به كار خواهد رفت و هیچ چیزى را متمایز نخواهد كرد؛ پس دست كم یك واژه دیگر لازم است تا امكان تمایز و در نتیجه تعریف به وجود آید. 
هویت نسبى نشانه ها در ارتباط با یكدیگر در درون نظام، اصل اساسى نظریه ساختگرایى است و با توجه به اینكه در تحلیلهاى ساختگرایانه تأكیدبر روابط ساختارى است اصل بر تقابلهاى دوتایى گذاشته مى شود (مثل مرگ‎/ زندگى، روبنا‎/ زیربنا، طبیعت‎/ فرهنگ). سوسور در این باره مى نویسد: «مفاهیم . . . به گونه اى اثباتى و ایجابى و به موجب محتویاتشان تعریف نمى شوند، بلكه به گونه اى سلبى و از طریق تقابل با دیگر اجزاء همان نظام ارزش مى یابند. آنچه مشخص كننده هر نشانه است، به بیان دقیق، بودن آن چیزى است كه نشانه هاى دیگر نیستند.

 .

اندیشه ی " تقابل های دوگانه " ( Binary Oppositions ) در زبان شناسی ساختگرای فردینان دو سوسور ریشه دارد . به باور وی ، تقابل‌های دوگانه «ابزاری هستند كه به یاری آن‌ها ، واحدهای زبان ارزش و معنا می‌یابند و هر واحد در تقابل با واحدی كه حضور ندارد ، تعریف می‌شود» . با جانشینی واج‌ها ، واژه‌ها به ساختار واجی دیگری تبدیل می‌شود و معنا و مفهومی متفاوت می‌یابد . در زبان شناسی ساختگرای سوسور ، نظام ارتباطی وجوهی دوگانه دارند : یك وجهش « زبان » ( لانگو ) است كه نظامی كلی ، مشترك و ذهنی است و خود را بر هر زبان آموزی تحمیل می كند ؛ اما وجه دیگر نظام ارتباطی « گفتار» ( پارول ) نام دارد كه جزئی  ، فردی و عینی است و آن وجه از نظام ارتباطی است كه زبان آموز از میان دریای « زبان » برمی‌گزیند . نشانه‌های زبانی « واج » نامیده می شوند كه خود به دو گونه ی مصوت  ( آوایی ) و صامت ( بی آوا ) بخش می شوند . صامت‌ها نیز به نوبه‌ی خود به دو نوع بی‌ آوا و نیمه آوایی تقسیم می‌شوند ؛ مثلا ًٌ واج « ك » بی آوا و صامت « گ » نیمه آوایی است. هجاها به دو گونه‌ی كوتاه و بلند تقسیم می‌شوند. زبان ـ كه امری ذهنی و بالقوه است ـ به دو گونه به صورت عینی و محسوس در می‌آید و بالفعل می‌شود كه عبارتند از : صوت و خط . - زبان شناسی یا « در زمانی» و « تاریخی» است و به بررسی تحولات زبان در طول تاریخ می پردازد یا «همزمانی » و « توصیفی » است ؛ یعنی به مطالعه‌ی زبان در مقطع زمانی اكنون می‌پردازد . سوسور حتی فراتر رفته ، نظام نشانه‌های قراردادی از گونه‌ی علائم راهنمایی و رانندگی را تابع همین نظام " تقابل‌های دوگانه " دانسته و نوشته :« هر مفهوم بر اساس تفاوت در نظامی از تضاد و تقابل معنا می‌یابد ؛ مثلا ً در سیستم چراغ‌های ترافیك ، معنی قرمز ، دقیقا ً " سبز نیست " و معنای سبز ، " قرمز نیست " است . به طور مشابه ، پایه و اساس كاربرد روزانه‌ی زبان ، همین نظام تقابل هاست .

 

تاثیرات:

ساختار گرایی از سوسور به بعد یافتن ساختارها، اصلی‌ترین دل مشغولی پژوهشگران در علوم مختلف، از جمله ادبیات گردید. تئوری نظام‌مند بودن زبان منتقدان را بر آن داشت كه ادبیات را نیز نظامی همبسته بدانند و همان تمایزی را كه سوسور میان زبان و گفتار می‌یافت، میان مطلق ادبیات گوناگون بیابند..

نشانه شناسی به مثابه رویكردی خاص به تحلیل فرهنگ از زبان شناسی ساختاری سوسور به وجود آمد .

 

رولان بارت مهمترین متفكری است كه تحت تأثیر سوسور نشانه شناسی را به عنوان یك دانش بررسی كرد. در حالی كه عده ای ساخت گرایی را متهم به بی توجهی به معنا می كنند، بارت معتقد است ساخت گرایی كاملا به فعالیت ذهن اهمیت می دهد. به این ترتیب كه معنی هر عنصر به جای اینكه متعلق به خود باشد ، متعلق است به ارتباطش با دیگر عناصر و به تنهایی معنا ندارد. 
و این است آن انقلاب عظیمی كه پس از سوسور در علم بوجود آمد: باور به این كه بین عناصر متفاوت می توان ساختارهای مشابه و همسان پیدا كرد. 
نظریة سوسور بیشترین تأثیر خود را بر نقد ادبی گذاشت، به طوری كه نقد سنتی «نویسنده / شاعر بنیاد» را به نقد نوین «متن بنیاد» تغییر داد. براین اساس ناقد نمی‌كوشد منظور و مقصود خالق اثر را آشكار سازد، بلكه این ساختار متن است كه معنای متن و منظور نظر خالق اثر را مشخص می‌كند. و حتی از خلال متن می‌توان به اندیشه‌ها و تفكرات پنهان خالق اثر دست یافت. اندیشه‌ها و تفكراتی كه ممكن است خالق اثر خود از آنها بی‌خبر باشد و ریشه در تجربه‌های پیشین و ناخودآگاه او داشته باشد و اغلب به صورت غیر ارادی و در متن تجلی می یابد.


این نظریه به پیدایش مكاتبی چون فرمالیسم روسی و نئوفرمالیسم در ادبیات و نقد ادبی منجر شد و نامدارانی چون رومن یاكوبسون و میخائیل باختین در رشد و تكامل آن نقش به‌سزایی داشتند 
در سال 1960 جنبش ساختارگرایی در فرانسه كوشید كه ایده‌های ماركس، فروید و سوسور را با هم تركیب و تلفیق كند. آنها بر خلاف اگزیستانسیالیستها كه ادعا می‌كردند انسان موجودی است كه خود را می‌سازد، عنوان كردند كه انسان ساختة عناصر جامعه شناختی، روان شناختی و ساختارهای زبانی است كه بر آنها كنترلی نیز ندارد.

یكی از مؤثرترین عوامل در ‏ظهور نشانه‏شناسى ساختارى در «حلقه زبانشناسى پراگ» فردینان دو سوسور بود.


پساساختارگرای و نقد سوسور

زمینه پست مدرنیسم در پسا ساختارگرایی می باشد. پسا ساختارگرایی مبانی ساختارگرایی را نفی می كند و معتقد است كه معنا ثابت و تعیین شده نیست. دال ها، مدلول ها را تولید نمی كنند، بلكه دال های دیگری به وجود می آورند. پسا ساختارگرایی هرمتن را دارای چند گفتمان می داند، لذا خواننده یا گوینده با گفتمان مربوط به هویت خود، موقعیت زمانی / مكانی / تاریخی خود سر و كار دارد. در این دیدگاه، گفتمان به دنبال تخریب هرگونه قطعیت می باشد و تفكر مدرن، عقل سو‍ژه محور، مواضع استعلایی را به نقد می كشد. و بعدها بوسیله پسا ساختارگرایانی چون دریدا ، لیوتار ، بودریار ، جیمسون و ... گسترش یافت . این متفكران پسامدرن به سنت ساختاری سوسور و استروس ، همچنین مطلق انگاشتن معرفت و تحلیل های فرهنگی در یك واقعیت واقعی بدبین بودند و به عنوان تحلیل گران پساسوسوری شناخته شده اند . آنها با رویكردی خاص به نشانه شناسی در تحلیل فرهنگ به جنبه های ایدئالیستی یعنی صرف آگاهی بیشتر توجه دارند و خود جهان مادی را در نظر نمی گیرند . از میان آنها می توان به بودریار اشاره كرد كه درك از واقعیت را بر یك فرهنگ مبتنی بر تصاویر در نظر می گیرد و تنها به جهان نشانه ها توجه دارد. به طور كلی همه آنها فراموش می كنند كه خود فرهنگ مادی به عنوان نشانه ، ابزاری برای معنا و رابطه آن با زندگی روزمره عمل می كند

 

ساختارشكنی با جان بارت آغاز شد.. از چهره‌های معروف مكتب ساختارشكنی، می‌توان از ژاك دریدا (1930) نام برد. او با نقد نظریة سوسور، رابطة یك به یك میان دال و مدلول را رد كرد و عنوان كرد كه دال بر مدلولی ثابت دلالت نمی‌كند، بلكه هر دال در نزد افراد مختلف دارای مدلولهای مختلف است. افراد گوناگون دارای تجربه‌ها، دانش و زندگی گوناگون هستند و همین باعث می‌شود كه تعبیر و برداشت آنها از واژه‌ها متفاوت باشد؛ مثلاً، واژة «آزادی» نمی‌تواند برای همة انسانها دارای مصداق واحد و یكسانی باشد.. 
دریدا ساختارشكنی را به منزلة شیوه‌ای برای آشكار ساختن تعبیرهای چندگانه از متون مطرح كرد كه متن به طور طبیعی دارای ابهام و كژتابی است؛ به همین خاطر رسیدن به معنای نهایی و كامل آن امری غیرممكن است. او زبان یا متون را بازتاب و انعكاس طبیعی جهان نمی‌داند، بلكه متن را شكل‌دهنده و سازندة تعبیر ما از جهان می‌داند و معتقد است كه متون این امكان را ایجاد می‌كنند، كه ما واقعیت را بفهمیم. به نظر دریدا، انسان به نقطة پایانی تعبیر یك متن 
نمی‌رسد. برای او هر متن نشانگر تنوع و تفاوتهای معنایی است و چیزی ثابت نیست؛ به همین خاطر، تحلیل متن به صورت مسلم و قطعی غیر ممكن است. 
بسیاری، نظریة دریدا را افراطی می‌دانند، به طوری كه «امبراتو اكو» می‌گوید كه اگر جهان مطابق گفته های دریدا بچرخد و هر دالی بتواند هر معنایی داشته باشد، آن وقتما می توانیم با یك بیت از اشعار سعدی یخچال خود را تعمیر كنیم.


فوكو قائل به لایه‌های متعدد معنایی است كه از یك متن واحد برداشت می‌شود

ترجیح گفتار بر نوشتار حتی در ساخت‌گرایی سوسور نیز آشكار است. در نظر وی نیز «فقط گفتار شیء مورد مطالعه‌ی زبان‌شناسی است بعلاوه توجه بیشتر بر بعد همزمانی دارد و بعد تاریخی را در نوشته هایش كمتر بكار برده و حتی م یتوان گفت فراموش كرده است.

در نهایت سوسور بیان می كند كه فرهنگ یك پدیده همه زبانی است یعنی اینكه نشانه شناسی یا آنچه كه او علم نشانه ها می نامد ، روشی برای مطالعه همه صور فرهنگی است ، به این دلیل كه آنها به عنوان یك زبان ساختار بندی شده اند . به طور خلاصه ویژگی های ساختار ارزش شناسی ، جانشینی و همنسینی ، استعاره و مجاز ، قرارداد و نشانه به مثابه واحد دال و مدلول می توانند برای كل جنبه های فرهنگ ، نظیر معماری ، آشپزی و غیره به كار رود اما این بحث را توسعه نداد .بعلاوه اواگر چه منشا زبان را اجتماع می دانست اما در نظریاتش به بررسی رابطه زبان و اجتماع نپرداخت.


منابع :

1 - ساختار و تأویل متن، بابك احمدی، تهران: مركز، چاپ دوم، 1372..

-3  نقش آشنایی زدایی در آفرینش زبان ادبی، علی‌اكبر شیری، رشد ادب فارسی، ش،59، پائیز 1380، صص 17-8
 - 4مرگ فیلسوف پیچیده (ژاك دریدا)، حامد یوسفی، روزنامة شرق، سه شنبه 21 مهر، 1383.

-5 شانه شناسی پسامدرن : فرهنگ مادی و صور زندگی پسامدرن، مارك گاتدینر،1995

 -6 مطالعه نشانه شناختى هنر‏‏، یان موكاروفسكى مترجم محبوبه مهاجر

-9 كتاب «تحلیل انتقادی گفتمان » نوشته دكتر فردوس آقاگل‌زاده در نشست نقد و بررسی كتاب شهر كتاب  با حضور مؤلف، دكتر محمدجواد غلامرضا كاشی و دكتر محمد دبیرمقدم مورد تحلیل و نقد قرار گرفت.

  -8تحقیقی در توصیف زبان و گفتار: دال و مدلول, / فرزانه تیفوری؛ به راهنمایی تیفوری، فرزانه : معصومه قریب118 ص .،كتابنامه پایان نامه (كارشناسی‌ارشد) -- دانشگاه تهران، تهران، 1352

-9نظریات جامعه شناسی غلامعباس


گؤنده ریلیب تاريخ چهارشنبه 26 آذر 1393یازار احمد محمدپور